
راز بقا: در اعماق جنگلهای بارانی، جایی که آفتاب هرگز یخبندان را لمس نکرده و زمان با قدمهای سنگین میگذرد، قبیلهای بدوی برای نخستینبار با چیزی روبهرو میشود که برایشان افسانهای بیش نبوده: یخ.
مردان و زنان قبیله، با چشمانی پر از حیرت، قطعات درخشان و سرد را در دست میگیرند.
بخار نفسهایشان روی سطح شفاف یخ مینشیند و صدای خرد شدنش میان دندانها، سکوت کنجکاوانهشان را میشکند. طعم بیمزه و سرمای تیز، برایشان غریبه و عجیب است؛ اما همین بیطعم بودن، مزهای تازه برای دنیای بیفصل آنهاست. یخ، برایشان نه فقط آبِ سرد، که جادویی از دنیایی دیگر است.
لینک کپی شد
ارسال نظر