راز بقا: تابستان سال ۲۰۲۵، Alec Luhn، خبرنگار و کوهنورد باتجربه آمریکایی ۳۸ ساله، برای پیمودن یک مسیر کوهستانی در پارک ملی Folgefonna در نروژ حرکت کرد. او قصد داشت مسیر چند روزهای را که به یکی از یخچالهای طبیعی بزرگ این منطقه منتهی میشد طی کند و از زیباییهای کوهستان لذت ببرد. سفر او تنها بود و هیچ همراهی نداشت.
به گزارش راز بقا، در نخستین روز مسیر، Luhn متوجه شد که زیره پایش از کفش فاصله گرفته و برای همین چسب ورزشی در کولهپشتیاش پیدا کرد تا مشکل کفش را موقتا حل کند. اما همین موضوع باعث شد تا تعادل او در مسیر لغزنده کوه کاهش یابد. در تاریکی بعدازظهر، هنگامی که به سمت ارتفاعات بالاتر حرکت میکرد، یک لغزش ناگهانی باعث شد کنترلش را از دست بدهد و روی صخرهها سقوط کند. او بعدها گفت که سقوطش مانند این بود که روی سنگها تاب بخورد و به پایین پرت شود.
وقتی به خود آمد، متوجه شد دردی شدید در ناحیه پا و لگن دارد و نمیتواند حرکت کند. او فهمید که استخوان رانش شکسته است، لگن و چند مهره ستون فقراتش نیز آسیب دیدهاند، و تلفن همراهش که میتوانست وسیله تماس با دنیای بیرون باشد، دیگر کار نمیکرد. همچنین بخشی از وسایلش از جمله بطری آب و غذاهای همراهش هنگام سقوط از کولهپشتی بیرون ریخته بودند. او در ارتفاعات، تنها و بدون کمک، گیر افتاده بود.

با نزدیک شدن شب و تاریک شدن هوا، Luhn دریافت که باید جایی برای پناه پیدا کند. او نتوانست حرکت کند، اما تلاش کرد از وسیلههایی که همراه داشت استفاده کند. بارانی و میله چادرش را جمع کرد و با کمک آنها پناهگاهی موقت ساخت تا از باد و سرمای شب تا حدی در امان بماند. بدنش سرد و دهانش خشک بود و به دلیل از دست دادن آب، حتی قادر به بلعیدن غذاهای خشک همراهش هم نبود.
به گزارش راز بقا نخستین شب برای او کابوسی از درد، تنهایی و ترس بود. هر صدای باد که از میان صخرهها عبور میکرد، اضطراب او را بیشتر میکرد. اما Luhn تصمیم گرفت که عصبی نشود و انرژی خود را برای زنده ماندن مدیریت کند، نه برای ترس و وحشت.
در روزهای اولیه، بزرگترین تهدید برای زنده ماندن او کمبود آب بود. بطری آبش در سقوط گم شده بود و او هرچقدر دهانش را باز میکرد، خشکتر از قبل میشد. بعد از چند ساعت تشنگی، تصمیم گرفت از راهی غیرمعمول استفاده کند: او ادرار خود را در کیسهای جمع کرد و آن را نوشید تا دستکم کمی رطوبت وارد بدنش شود و بتواند به بقا ادامه دهد.
این تصمیم، اگرچه برای بسیاری ناخوشایند است، اما در آن شرایط برای او تبدیل به تفاوت میان زنده ماندن و از دست دادن نیروی بدن شد. هر قطره رطوبت در بدنش ارزش زندگی داشت، و او با دقت و صبر آن را نوشید.
در روز سوم، باران شروع به باریدن کرد. گرچه هوا سرد و بارانی بود، اما باران برای او منبعی حیاتی از آب به حساب میآمد. Luhn تلاش کرد تا آب باران را از روی بارانی و پناهگاه موقتش جمع کند و آن را بنوشد. او هر قطرهای را که میتوانست ذخیره کند تا بتواند بدنش را هیدراته نگه دارد. او گفت که لحظاتی بوده که به قدری تشنه بوده که مجبور بوده قطرههای باران را از روی لباسش لیس بزند.
باران نهتنها به او آب داد، بلکه امیدی تازه برای ادامه زندگی ایجاد کرد. به گزارش راز بقا با این حال وضعیت آبوهوا بدتر شد؛ باد شدید و بارش باران باعث شد پناهگاه موقتی که ساخته بود، خیس و سرد شود. فضای داخل پناهگاه حتی تاریکتر و سردتر شد، اما Luhn همچنان تلاش میکرد بدن خود را گرم نگه دارد و انرژیاش را حفظ کند.

در روزهای بعد، درد شکستگیهای متعدد و سرما بدترین دشمن او بودند. به گزارش راز بقا او مجبور بود بیحرکت بماند تا انرژی بدنش را حفظ کند، اما در همان حال درد استخوانها و سرمای نفوذی او را آزار میداد. لباسها و کیسه خوابش که همراه داشت، تبدیل به تنها سپر او در مقابل سرمای کوهستان شدند. هر حرکت کوچک، درد طاقتفرسایی را به دنبال داشت، اما او نه از درد گریخت و نه امیدش را از دست داد.
او در طول این روزها بارها احساس خستگی مطلق، ضعف و ناامیدی کرد. اما هر بار که افکار منفی و ترس از مرگ به ذهنش خطور میکرد، به یاد خانواده و عزیزانش میافتاد. فکر کردن به آنها، بهعنوان انگیزه ادامه دادن در آن شرایط سخت، به او نیرو میداد تا به مبارزه با هر روز جدید ادامه دهد.
در بریتانیا، همسر Luhn وقتی او در موعد بازگشت به خانه ظاهر نشد، متوجه شد که احتمالاً اتفاقی برایش افتاده است. او به پلیس نروژ خبر داد و زمانیکه تماس گرفتن با تلفن همراه او بینتیجه بود، جستوجوی گستردهای برای یافتن او آغاز شد.
تیمهای جستوجو شامل نجاتگران، پلیس، سگهای جستوجو و پهپادها بودند. جستوجو در کوهستان کار آسانی نبود؛ بارش باران، باد شدید و دید کم روند عملیات را کند و دشوار کرده بود و تیمها نمیتوانستند خیلی سریع محل او را بیابند. با این حال تلاشها ادامه داشت و امید به یافتن او زنده، پشتیبان خستگیناپذیر تیمها بود.

به گزارش راز بقا پس از شش روز، هوا اندکی بهتر شد و هلیکوپترهای نجات توانستند بالای ارتفاعات پرواز کنند. Luhn که هنوز در همان پناهگاه موقت بیحرکت بود، تلاش کرد تا خود را با پارچهها و میلههای چادر به گونهای نشان دهد که از بالا دیده شود. پس از مدتی، یکی از هلیکوپترها او را یافت و تیم امداد توانست او را از آن وضعیت بحرانی خارج کند.
او وقتی پیدا شد، بسیار خسته، اما آگاه بود. او بلافاصله به بیمارستان منتقل شد تا تحت درمان قرار گیرد. در بیمارستان مشخص شد که علاوه بر شکستگیهای متعدد، او دچار مشکلات ناشی از سرما و تحلیل بدن شده بود، اما با این حال زنده مانده بود و امید به بهبودی در چشمانش دیده میشد.
پس از نجات، Alec Luhn گفت این تجربه یکی از سختترین لحظات زندگیاش بوده است. او گفت تجربه او به او نشان داد که زندگی تا چه حد شکننده و ارزشمند است، و اینکه عشق به خانواده و امید به زندگی میتواند در شرایط سخت، قویترین نیروی ایستادگی باشد. او اکنون قصد دارد با خانوادهاش وقت بیشتری بگذراند و ماجراجوییهایش را با احتیاط بیشتری برنامهریزی کند.

داستان Luhn تجربهای است از مقاومت در برابر شرایط سخت، تصمیمهای دشوار برای زنده ماندن، و ارزش امید و عشق به زندگی. این داستان یادآور میشود که در دل طبیعت زیبا، خطر همواره در کمین است، و آمادگی ذهنی، صبر و تلاش برای زنده ماندن حتی در بدترین شرایط میتواند انسان را از مرگ نجات دهد.