کد خبر: ۱۰۴۱
25 ارديبهشت 1403
00:33

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛ از دختران گرگی تا پسر میمونی!

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛ از دختران گرگی تا پسر میمونی!
اولین کودک جنگلی معروف و شناخته شده "پیتر وحشی" بود. یک موجود عریان قهوه‌ای رنگ با مو‌هایی سیاه که در سال ۱۷۲۴ در "هانوور" کشف شد و در آن زمان حدودا ۱۲ سال داشت.

راز بقا: کودک وحشی (Feral Child)، به کودکی اطلاق می‌شود که از سنین بسیار پایین، دور از اجتماع انسانی زیسته است و از مراقبت و عواطف انسانی، رفتار‌های اجتماعی و از همه مهم‌تر زبان بشری، چیزی نمی‌داند.

به گزارش راز بقا؛ از قرون کهن تا عصر حاضر در تاریخ، همیشه داستان‌هایی از بچه‌های جنگلی به چشم می‌خورد. موجوداتی وحشی که چهار دست و پا راه می‌روند و در جنگل زندگی می‌کنند. آن‌ها نه شبیه به انسان‌ها هستند و نه شبیه به جانوران و در سنین پایین به گونه‌ای از جامعه انسانی کنار گذاشته شده‌اند، گم شده‌اند، دزدیده شده‌اند و یا در دامان جنگل رها شده‌اند.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛ از دختران گرگی تا پسر میمونی!

این کودکان که از مردم دور مانده‌اند، توسط حیوانات تغذیه شده‌اند و به هر صورت ممکن خود را زنده نگه داشته‌اند، ولی قادر به تکلم نیستند و اغلب نمی‌توانند راه بروند و رفتاری کاملا حیوانی و غریزی دارند. آن‌ها چه دختر باشند و چه پسر، چه در کنار گرگ پرورش یافته باشند چه میمون، خرس و شترمرغ تنها یک نقطه اشتراک دارند و آن این‌که گذشته آن‌ها تا ابد اسرارآمیز خواهد ماند.

اولین کودک جنگلی معروف و شناخته شده "پیتر وحشی" بود. یک موجود عریان قهوه‌ای رنگ با مو‌هایی سیاه که در سال ۱۷۲۴ در "هانوور" کشف شد و در آن زمان حدودا ۱۲ سال داشت. او به آسانی از درخت بالا می‌رفت و گیاهان را می‌خورد و ظاهرا توانایی تکلم نداشت. او نان را رد می‌کرد و ترجیح می‌داد پوست شاخه‌های سبز گیاهان را بکند و شیره آن‌ها را بمکد، ولی به تدریج یاد گرفت سبزیجات و میوه‌ها را بخورد. پیتر شصت و هشت سال در میان مردم زندگی کرد، ولی هیچ‌گاه نتوانست جز دو کلمه " پیتر" و "شاه جورج" حرف دیگری بزند.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛ از دختران گرگی تا پسر میمونی!

بعضی از این کودکان وحشی توسط دیگران (معمولاً والدین خودشان) زندانی بوده‌اند؛ گاه، والدینی که نمی‌توانند از پس اختلالات جسمی و ذهنی کودکانشان بربیایند، آنان را به حال خود رها می‌کنند. کودکان وحشی پیش از آن که به حال خود رها شوند یا از خانه فرار کنند، ممکن است مورد سوء استفاده‌ی شدیدی قرار گرفته باشند یا آسیب‌های روانی جدی بر آن‌ها وارد آمده باشد. طبق گزارش‌ها، برخی از این کودکان، توسط حیوانات، بزرگ می‌شوند و برخی دیگر، به تنهایی در طبیعت وحشی، روزگار می‌گذرانند. بیش از صد مورد کودک وحشی گزارش شده است.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛

۱۰) دینا سانیچار، پسر گرگی هند (Dina Sanichar, the Indian Wolf Boy)

تاریخ پیدا شدن: ۱۸۶۷
سن هنگام پیدا شدن: ۶
محل: سکندرا
مدت زمان زندگی در طبیعت: ۶ سال
حیوانات: گرگ‌ها

گفته می‌شد «دینا سانیچار»، یکی از پسر‌هایی که در پرورشگاه سکندرا زندگی می‌کرد، دچار معلولیت‌های ذهنی است. او را در سال ۱۸۶۷، هنگامی که شش سال سن داشت، از غار گرگ‌ها بیرون آوردند. چند شکارچی در جنگل‌های «بلندشهر» از دیدن پسری که روی چهار دست و پا دویده و به دنبال یک گرگ، وارد لانه‌ی گرگ‌ها شد، در شگفت ماندند. این چنین بود که دینا سانیچار پیدا شد. آن‌ها با استفاده از دود، گرگ و همراهش را بیرون آوردند و گرگ را با شلیک گلوله کشتند.

دینا، در ابتدا، عادات یک حیوان وحشی را از خود بروز می‌داد؛ او جامه‌هایش را می‌درید و از زمین غذا می‌خورد. دینا سرانجام غذای پخته را با غذای خام جایگزین ساخت، اما هرگز صحبت کردن نیاموخت. ظاهراً دینا به تنباکو هم معتاد شد. وی در سال ۱۸۹۵ مُرد.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛

۹) کامالا و آمالا، دختران گرگی میدناپور (Kamala and Amala, the Wolf Girls of Midnapore)

تاریخ پیدا شدن: ۱۹۲۰
سن هنگام پیدا شدن: ۸ (کامالا)، ۵/۱ (آمالا)
محل: میدناپور، هند
مدت زمان زندگی در طبیعت: ۸ سال، ۱ سال
حیوانات: گرگ‌ها

شاید یکی از مشهورترین و بحث‌برانگیزترین ماجرا‌های مربوط به کودکان وحشی، ماجرای «کامالا» و «آمالا» باشد. کامالا و آمالا، دو تن از جالب‌ترین افراد، در میان کودکان وحشی هستند. این دختران گرگی، کنار هم، در لانه‌ی گرگ‌ها پیدا شدند. در آن زمان، آمالا ۱۸ ماهه بود و کامالا هشت سال داشت. با این حال، گفته می‌شد این دو خواهر نیستند، بلکه در سال‌های متفاوتی، به حال خود رها شده‌اند یا این که گرگ‌ها آن‌ها را برداشته‌اند.

در همان سال، کشیش «جوزف سینگ» (Joseph Singh)، یک مبلغ مذهبی که اداره‌ی پرورشگاهی در شمال هند را بر عهده داشت، شایعاتی شنید درباره‌ی دو موجود شبح‌مانند، که در جنگل بنگال، در نزدیکی «میدناپور»، دسته‌ای از گرگ‌ها را همراهی می‌کنند. روستاییان محلی از این ارواح می‌ترسیدند، اما بر اساس عرف منطقه، حق نداشتند به گرگ‌ها آسیبی برسانند.

سینگ، که کنجکاو شده بود، بر بالای یک درخت، مخفیگاهی ساخت مشرف به لانه‌ی دسته‌ی گرگ‌ها. لانه، در واقع، یک پشته‌ی قدیمی ده پایی موریانه‌ها بود که با گذشت زمان، گود و میان‌تهی گشته بود. با بالا آمدن ماه، سینگ، گرگ‌ها را دید که یکی یکی بیرون می‌آیند. سپس، دو موجود خمیده و ترسناک ظاهر شدند. این دو موجود سر‌های خویش را کمی بیرون آوردند، هوای شبانه را بو کشیدند و آن‌گاه به بیرون جهیدند. این «اشباح» بر اساس توصیفات سینگ در دفتر خاطراتش، موجوداتی بودند: «…بسیار مخوف و ترسناک…دست، پا و بدنی همچون انسان داشتند، اما سرهایشان، جسم گردی بود از چیزی که شانه‌ها و قسمت فوقانی بالاتنه‌شان را می‌پوشاند…چشم‌هایشان، درخشان و نافذ بود و شباهتی به چشم انسان‌ها نداشت…هر دوی آن‌ها روی چهار دست و پا می‌دویدند».

ظاهرا، ً در این دخترها، اثری از رفتار و افکار انسانی نبود. گویی آن‌ها ذهن یک گرگ را داشتند. هر لباسی که به تنشان پوشانده می‌شد را پاره می‌کردند، فقط گوشت خام می‌خوردند، هنگام خواب به صورت دایره‌ای و خمیده به هم می‌چسبیدند، در خواب تکان‌های ناگهانی می‌خوردند و خرناس می‌کشیدند، تنها بعد از طلوع آفتاب بیدار می‌شدند، زوزه می‌کشیدند و می‌خواستند دوباره آزاد شوند.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛

کامالا و آمالا آن‌قدر چهار دست و پا راه رفته بودند که تاندول‌ها و مفاصلشان کوتاه شده بود، به همین دلیل قادر نبودند پاهایشان را راست نگه دارند یا حتی برای راه رفتن روی دو پا، کوششی نشان دهند. آن‌ها هرگز لبخند نزدند و علاقه‌ای به ارتباط با انسان‌ها نشان ندادند. تنها احساسی که در چهره‌شان دیده می‌شد، ترس بود. حتی حواس این دو نیز همچون حواس گرگ‌ها شده بود. به گفته‌ی سینگ، شب هنگام، چشمان آنان بینایی خارق‌العاده‌ای داشت و مثل چشم گربه‌ها می‌درخشید. قدرت شنوایی آن‌ها نیز بسیار قوی بود، اما به نظر می‌رسید صدای انسان‌ها برای گوش‌هایشان غریب و غیر قابل شنیدن است.

سینگ، به عنوان مردی فقیر، اما تحصیل‌کرده، تمام تلاش خود را کرد تا وظیفه‌ی خود مبنی بر بهبود حال کامالا و آمالا را به بهترین نحو ممکن انجام دهد. وی که به نظریه‌ی رشد گیاه‌وار کودکان اعتقاد داشت، این طور نتیجه گرفت که عادات گرگی کامالا و آمالا، به نحوی مانع از بروز آزادانه‌ی خصایل انسانی آن‌ها می‌شود. سینگ احساس می‌کرد وظیفه دارد (حداقل به دلایل مذهبی) که این این دو دختر را از روش زندگی گرگ‌وارشان جدا کند و زمینه‌ی ظهور انسانیت دفن‌شده‌ی آنان را فراهم آورد. متأسفانه، پیش از آن که کار پژوهشی وی پیشرفت کند، دختر کوچکتر، آمالا، بیمار شد و جان داد. این واقعه، برای کامالا که تازه ترسش از انسان‌های دیگر و محیط پرورشگاه ریخته بود، ضربه‌ی مهلکی محسوب می‌شد. کامالا مدت زیادی عزا گرفت و سینگ، می‌ترسید او هم جانش را از دست بدهد. اما سرانجام کامالا بهبود یافت و سینگ برنامه‌ی بهبودی بیمار را آغاز کرد.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛

۸) دانیل، پسر بزی آند (Daniel, The Andes Goat Boy)

تاریخ پیدا شدن: ۱۹۹۰
سن هنگام پیدا شدن: ۱۲
محل: آند، پرو
مدت زمان زندگی در طبیعت: ۸ سال
حیوانات: بز‌ها

پسر بزی آند در سال ۱۹۹۰ در آند، پرو پیدا شد و گفته می‌شود که هشت سال توسط بز‌ها بزرگ شده است. وی با خوردن شیر آن‌ها و تغذیه از ریشه‌ها و دانه‌ها زنده مانده بود. دانیل در طبیعت، و با مشخصه‌های بارز زندگی وحشی بزرگ شده بود.

او روی چهار دست و پا راه می‌رفت و دست‌ها و پاهایش آن‌قدر زخم شده‌بودند که سفت شده و برایش حکم سم را پیدا کرده بودند. وی می‌توانست با بز‌ها ارتباط برقرار کند، اما نتوانست زبان بشر را یاد بگیرد.

پسر بزی آند پس از پیدا شدن، توسط تیمی از دانشگاه پزشکی «کانزاس» تحت بررسی و آزمایش قرار گرفت. نام او را «دانیل» گذاشتند.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛

۷) پسر-آهوی کوهی سوریه‌ای (The Syrian Gazelle Boy)

تاریخ پیدا شدن: ۱۹۴۶
سن هنگام پیدا شدن: تقریباً ۱۰
محل: صحرای سوریه
مدت زمان زندگی در طبیعت: ۹ سال
حیوانات: آهوان کوهی

پسری که حدوداً ۱۰ سال سن داشت در میان گله‌ای آهوان کوهی در صحرای سوریه پیدا شد. او را به کمک یک جیپ عراقی گرفتند، چون می‌توانست با سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت بدود. اگرچه وی به طرز وحشتناکی لاغر بود، اما می‌گفتند بسیار سالم و تندست است و عضلاتی پولادین دارد. این پسر را گرفتند و دست و پایش را بستند.

به گفته‌ی آرمن، پسر-آهوی کوهی سوریه‌ای در سال ۱۹۵۵ هنوز زنده بود و سعی کرده بود از وضعیت نامطلوبی که در آن زندانی شده بود، فرار کند. من احساسات شما را با بیان کار‌هایی که برای جلوگیری از این اقدام او انجام گرفت، جریحه‌دار نمی‌کنم.

آنچه که Magazine Life در تاریخ ۹ سپتامبر ۱۹۴۶ نوشته بود، تا حد زیادی با گزارش‌های دیگر مطابقت دارد. گزارش می‌گوید یک ماه پیش، گروهی از شکارچیان، پسری پیدا کرده‌اند که وحشی و آزاد در میان گله‌ای از آهوان کوهی، در دشت سوریه می‌دویده است. گویا، وی، که در زمان پیدا شدن ۱۰ الی ۱۴ سال داشت، در کودکی به حال خود واگذاشته شده بود. بعد از پیدا شدن، او را به آسایشگاه بیماران روانی انتقال داده بودند. Sunday Express نیز گزارش مشابهی ارائه کرده، با این تفاوت که سرعت پسر را ۵۰ متر در ساعت قلمداد کرده است نه ۵۰ کیلومتر در ساعت.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛

۶) بلو، پسر شامپانزه‌ای نیجریه‌ای (Bello, the Nigerian Chimp Boy)

تاریخ پیدا شدن: ۱۹۹۶
سن هنگام پیدا شدن: ۲
محل: نیجریه
مدت زمان زندگی در طبیعت: ۱ سال
حیوانات: شامپانزه‌ها

«بلو»، پسر شامپانزه‌ای نیجریه‌ای را هنگامی که دو سال داشت، در سال ۱۹۹۶ پیدا کردند. والدینش احتمالاً وی را که دچار معلولیت جسمی و ذهنی بود، در شش ماهگی رها کرده بودند، کاری که معمولاً چادرنشینان «فولانی»، ساکنان بخش عمده‌ای از منطقه‌ی «ساحل» در غرب آفریقا، با کودکان معلولشان انجام می‌دهند و امری عادی محسوب می‌شود.

بلو که گفته می‌شود توسط شامپانزه‌ها سرپرستی و بزرگ شده بود، میان یک خانواده‌ی شامپانزه، در ۱۵۰ کیلومتری جنوب «کانو» واقع در شمال نیجریه پیدا شد. زمانی که این ماجرا، شش سال بعد در سال ۲۰۰۲ به چند خبرگزاری رسید، بلو در خانه‌ی بی‌سرپرستان Tudun Maliki Torrey در کانو ساکن شده بود.

بلو، زمانی که تازه پیدا شده بود، مثل یک شامپانزه راه می‌رفت، او از پاهایش بهره می‌گرفت، اما دست‌هایش را روی زمین می‌کشید. وی شب‌ها در خوابگاه به این سو و آن سو می‌پرید، بچه‌های دیگر را آشفته می‌کرد و همه چیز را پرت می‌کرد و می‌شکست. شش سال بعد، بلو بسیار آرام‌تر شده بود، اما همچنان مثل شامپانزه‌ها به این سو و آن سو می‌پرید، صدا‌های شامپانزه‌وار در می‌آورد و چند بار با مشت به سرش می‌زد. بلو در سال ۲۰۰۵ از دنیا رفت.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛

۵) جان سبونیا، میمون-پسر اوگاندایی (John Ssebunya, the Ugandan Monkey Boy)

تاریخ پیدا شدن: ۱۹۹۱
سن هنگام پیدا شدن: ۶
محل: اوگاندا
مدت زمان زندگی در طبیعت: ۳ سال
حیوانات: میمون‌ها

«جان سبونیا» در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ به دنیا آمده بود. وی بعد از مشاهده‌ی قتل مادرش به دست پدر خودش، از خانه فرار کرده بود (احتمالاً در آن زمان حدود سه سال داشته). باور عام و پذیرفته بر این است که میمون‌های سبز آفریقایی (green African vervet monkeys) حداقل تا اندازه‌ای مراقبت از او را در جنگل بر عهده گرفته‌اند.

جان، در سال ۱۹۹۱، وقتی در درختی پنهان شده بود، توسط یک زن یا دختر قبیله (به نام میلی) پیدا شد. «میلی» با اهالی روستا بازگشت و در این مورد، نه تنها خود جان در برابر اسیر شدن مقاومت کرد- چیزی که معمولاً اتفاق می‌افتد- بلکه خانواده‌ای که سرپرستی‌اش را بر عهده گرفته بودند نیز، با پرتاب چوب به سمت روستاییان، به دفاع از او برآمدند.

گزارشات اولیه حاکی است که تمام بدن جان با مو‌هایی موسوم به هایپرتریکوسیس (hypertrichosis) پوشیده شده بود. در مدفوع وی، کرم‌هایی به طول نیم متر وجود داشت. وقتی او را گرفتند و تمیزش کردند، معلوم شد تمام تنش پر از شکاف و خراش است و زانوهایش به دلیل چهار دست و پا راه رفتن، زخمی است. هویت جان سبولینا در همین زمان مشخص شد. میلی، جان را به «پل و مولی واسوا»، مدیران یک مؤسسه‌ی خیریه، سپرد. جان در ابتدا نمی‌توانست حرف بزند یا گریه کند، اما بعد‌ها یاد گرفت صحبت کند. این بدان معناست که وی پیش از زندگی در طبیعت، تا حدی حرف زدن را یاد گرفته بود.

او حالا نه تنها حرف می‌زند، بلکه آواز نیز می‌خواند و همراه گروه کر کودکان «مروارید آفریقا» به سفر می‌رود. بی‌بی‌سی، مستندی از ماجرای جان ساخت به نام «گواه زنده» (Living Proof). این مستند در ۱۳ اکتبر ۱۹۹۹ به نمایش درآمد.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛

۴) ترایان کالدارار، پسر سگی رومانیایی (Traian Caldarar, the Romainian Dog Boy)

تاریخ پیدا شدن: ۲۰۰۲
سن هنگام پیدا شدن: ۷
محل: براشوف، رومانی
مدت زمان زندگی در طبیعت: ۳ سال
حیوانات: سگ‌ها

«ترایان کالدارار»، پسری رومانیایی بود که سه سال، دور از خانواده‌اش، یک زندگی وحشی در پیش گرفته بود. گفته می‌شود او به دلیل خشونت‌های خانوادگی، خانه‌اش را ترک کرده بود. مادرش، «لینا کالدارار»، گفت که پسرش را دوست می‌داشته، اما همسرش مرد خشنی بوده و همواره لینا را کتک می‌زده. وقتی او ترایان را گم کرد، بسیار آزرده‌خاطر شد و این امید را در خود پرورش داد که شاید خانواده‌ی دیگری، سرپرستی ترایان را بر عهده گرفته‌اند. او گفت: «وقتی فرار کردم، ارتباطم با ترایان قطع شد، با این حال، سعی کردم او را پس بگیرم. هر کاری کردم، او]پدر ترایان اجازه نداد بچه‌ام را پس بگیرم. او گفت بچه مال خودش است».

اگرچه ترایان کالدارار وقتی پیدا شد، هفت ساله بود، اما جسم یک بچه‌ی سه ساله را داشت. او نمی‌توانست صحبت کند، لخت بود و در یک جعبه‌ی مقوایی پوشیده با پلی‌اتیلن زندگی می‌کرد.

وی از نرمی استخوان شدیدی رنج می‌برد، زخم‌های عفونی داشت و جریان خونش احتمالاً به دلیل سرمازدگی، بسیار ضعیف بود. به اعتقاد دکترها، امکان نداشت ترایان به تنهایی زنده مانده باشد. آنان این طور نتیجه گرفتند که تعداد زیادی از سگ‌های ولگرد حومه‌ی شهر ترانسیلوانیا به او یاری رسانده‌اند. وقتی ترایان پیدا شد، جسد سگی در کنارش بود که ظاهراً وی از آن تغذیه می‌کرده.

ترایان کالدارار، بعد از آن که اتومبیل یک چوپان به نام «مونالسکو یوان» از کار افتاد، پیدا شد. آقای یوان مجبور شده بود پیاده از مرتع خود بازگردد. در این زمان او کودک را پیدا کرده، به پلیس خبر داده بود. پلیس کمی بعد ترایان را گرفت. ترایان همچون یک شامپانزه راه می‌رفت و خوابیدن زیر تخت را به خوابیدن روی آن ترجیح می‌داد. به گزارش دکتر «مرسیا فلوریا»: «او را در وضعیتی حیوانی یافته بودند و حرکات او نیز حیوان‌گونه است. این شواهد نشان می‌دهند که وی در یک محیط اجتماعی رشد نیافته. وی در نبود غذا، بسیار آشفته می‌شود. تو تمام مدت به دنبال غذاست. وی بعد از خوردن غذا می‌خوابد».

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛

۳) راچام پنگینگ، دختر جنگل کامبوج (Rochom P'ngieng, Cambodian Jungle Girl)

تاریخ پیدا شدن: ۲۰۰۷
سن هنگام پیدا شدن: ۲۹
محل: جنگل کامبوج
مدت زمان زندگی در طبیعت: ۱۹ سال
حیوانات: حیوانات مختلف

به گزارش راز بقا؛ دختر جنگل کامبوج، زنی کامبوجی است که در ۱۳ ژانویه‌ی ۲۰۰۷، در جنگل «ایالت راتانکیری» پیدا شد. خانواده‌ای در یک روستای نزدیک به محل، ادعا کردند که این زن، دختر آن‌ها، «راچام پنگینگ» است که ۲۹ یا ۳۰ سال دارد (متولد ۱۹۷۹) و ۱۸ یا ۱۹ سال پیش ناپدید شده. ماجرای راچام، به عنوان یک کودک وحشی که سال‌های زیادی از عمر خود را در جنگل گذرانده است، پوشش خبری وسیعی داشت.

راچام، پس از آن که در ۱۳ ژانویه‌ی ۲۰۰۷، ژولیده، لخت و وحشت‌زده، در جنگل‌های انبوه ایالت راتانکیری واقع در دورترین نقطه‌ی شمال شرقی کامبوج پیدا شد، مورد توجه بین‌المللی قرار گرفت. وقتی یک روستایی متوجه شد از غذای موجود در جعبه‌ی ناهار خبری نیست، آن ناحیه را تحت نظر گرفت، چشمش به این زن افتاد و چند تن از دوستانش را برای گرفتن او گرد آورد.

پدر راچام، افسر پلیس، کسور لو لانگ، او را از روی زخمی که روی پشتش داشت شناسایی کرد. وی اظهار داشت راچام پنگینگ در سن ۸ سالگی، هنگامی که همراه خواهر شش ساله‌اش، گله‌ی گاو‌ها را هدایت می‌کرد، ناپدید شده بود (خواهرش نیز همین‌طور). یک هفته بعد از پیدا شدن، راچام در تطبیق خود با زندگی متمدن، دچار مشکل شد. به گزارش پلیس محلی، او تنها می‌توانست سه کلمه بگوید: «پدر»، «مادر» و «شکم‌درد».

یک روانشناس اسپانیایی که این دختر را دیده بود، گفت او «می‌تواند چند کلمه بگوید و با دیدن بازی‌هایی که در آن‌ها آیینه و اسباب‌بازی‌هایی به شکل حیوانات وجود دارد، لبخند می‌زند»، اما راچام هرگز به زبانی که قابل درک باشد، صحبت نکرد. او هنگام گرسنگی و تشنگی، به دهانش اشاره می‌کرد و ترجیح می‌داد به جای این‌که به صورت قائم قدم بردارد، روی چهار دست و پا راه برود. خانواده‌ی راچام مجبور بودند تمام مدت مراقبش باشند تا به جنگل فرار نکند.

راچام پنگینگ بار‌ها سعی کرده بود به جنگل بازگردد. مادرش مرتب ناچار بود لباس‌های راچام را را تنش کند، زیرا او می‌خواست آن‌ها را از تنش بیرون بیاورد. بر اساس اظهارات یکی خبرنگار از «گاردین»، خانواده‌ی راچام، مراقبت فراوانی از وی به عمل می‌آوردند و این زن غمگین و بی‌توجه می‌نمود، هرچند شب‌ها بی‌قرار می‌شد. در ماه مه ۲۰۱۰، راچام پگینگ به جنگل فرار کرد. علی‌رغم جست و جوها، کسی نتوانسته او را پیدا کند.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛

2) پسر پرنده‌ای روسی (The Russian Bird Boy)

تاریخ پیدا شدن: ۲۰۰۸
سن هنگام پیدا شدن: ۷
محل: ولگوگراد، روسیه
مدت زمان زندگی در طبیعت: ۷ سال
حیوانات: پرندگان

در سال ۲۰۰۸، مددکاران روسی، یک «پسر پرنده‌ای» پیدا کردند، که مادرش او را در لانه‌ی پرندگان بزرگ کرده بود. این پسر تنها می‌توانست از طریق جیک جیک کردن ارتباط برقرار کند. به گفته‌ی مقامات، این بچه‌ی وانهاده‌شده را در یک آپارتمان کوچک دو اتاقه در حالی یافته بودند که با قفس‌هایی پر از پرنده، غذای پرندگان و مدفوع آنان، احاطه شده بود.

به گزارش روزنامه‌ی روسی «پراودا» پسر پرنده‌ای از زبان انسانی چیزی نمی‌فهمید و با جیک جیک کردن و تکان دادن بازوانش، ارتباط برقرار می‌کرد. فعال اجتماعی، «گالینا ولسکایا»، که در نجات کودک از خانه‌اش در «کروسکی»، ولگوگراد، شرکت داشت، اظهار کرد مادر ۳۱ ساله‌ی این پسر، با او همچون سایر حیواناتش رفتار می‌کرده و هرگز با وی سخن نمی‌گفته. خانم ولسکایا گفت: «وقتی با او حرف می‌زنیم، جیک جیک می‌کند».
مقامات روسی اعلام کردند که کودک از لحاظ جسمی آسیبی ندیده است، اما از «سندروم ماگلی» (Mowgli Syndrome) رنج می‌برد و قادر به برقراری ارتباط عادی با انسان‌ها نیست. نام این سندروم، از شخصیت «کتاب جنگل» گرفته شده؛ ماگلی در این داستان، پسربچه‌ای است که توسط حیوانات وحشی بزرگ می‌شود.

پراودا این گونه نوشت: «(مادر وی) از پرندگان خانگی نگهداری می‌کرد و به پرندگان وحشی غذا می‌داد. (او) هرگز نه پسرک را زده بود و نه بدون غذا رهایش کرده بود، اما هیچ وقت با او صحبت نکرده بود. این پرندگان بودند که با وی ارتباط برقرار کرده، زبان پرنده‌ای یادش داده‌اند. او فقط جیک‌جیک می‌کند و وقتی می‌فهمد کسی منظورش را متوجه نشده، دست‌هایش را مثل پرنده‌ها تکان می‌دهد». این مادر، بعد از آن که پسرک پیدا شد، یک فرم رضایت امضا کرد. براساس این فرم، وی باید کودکش را آزاد می‌کرد تا تحت مراقبت قرار گیرد. گزارش‌ها حاکی از آن هستند که پسر پرنده‌ای موقتاً به یک آسایشگاه روانی منتقل شده بود، اما بعد از مدت کوتاهی، او را به مرکز مراقبت‌های روانپزشکی فرستاده بودند.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛

۱) اکسانا مالایا، دختر سگی اوکراینی (Oxana Malaya, The Ukrainian Dog Girl)

تاریخ پیدا شدن: ۱۹۹۱
سن هنگام پیدا شدن: ۸
محل: بلاگوشچنکا، اوکراین
مدت زمان زندگی در طبیعت: ۵ سال
حیوانات: سگ‌ها

«اوکسانا مالای» نه یک کودک وحشی بود، نه یک کودک محبوس، بلکه کودکی بود وانهاده، که بیشتر دوران طفولیت خود را از ۳ تا ۸ سالگی، در لانه‌ی سگ‌ها، پشت باغچه‌ی خانه‌ی خانوادگی خود در «نوایا بلاگوشچنکا»، اوکراین، گذرانده بود، هر چند، گاهی به خانه می‌آمد و والدین الکلی و اهمال‌گر خویش را ملاقات می‌کرد.

والدین دائم‌الخمر اکسانا، نمی‌توانستند از او نگهداری کنند و به همین دلیل اکسانا در سه سالگی از خانه‌اش تبعید شد و چنین سرنوشتی پیدا کرد.

در سال ۱۹۹۱، دختری به نام اوکسانا مالایا در میان دسته‌ای از سگ‌ها پیدا شد. وی زمانی که توسط تیم نجات پیدا شد هشت سال داشت در حالی که ۵ سال قبل والدین الکلی اش فراموش کرده بودند او را به خانه ببرند. در نهایت وی برای این که بتواند گرم شود خود را به لانه‌ی سگی در آن نزدیکی‌ها رسانده و برای ۵ سال آینده همراه با سگ‌ها ماند. پس از سال‌ها دور بودن از جوامع انسانی، او خود را با تمامی خصوصیات و رفتار‌های سگ‌ها وفق داده بود. اوکسانا روی چهار دست و پا راه می‌رفت، گوشت خام می‌خورد، پارس می‌کرد، بو می‌کشید و حتی زمانی که به نجات دهندگانش نزدیک شد نیز دندان هایش را نشان می‌داد.

داستان شگفت‌انگیز 10 کودک که توسط حیوانات بزرگ شدند؛ از دختران گرگی تا پسر میمونی!

کاملاً مشخص بود که سگ‌های دسته نیز او را یکی از خودشان فرض کرده و زمانی که نجات دهندگان سعی کردند او را با خود ببرند، بقیه سگ‌های گروه به این افراد حمله کرده و سعی در باز پس گرفتن اوکسانا داشتند. به دلیل مهارت‌های زبانی، اجتماعی و انسانی بسیار کم اوکسانا، تلاش‌های زیادی صورت گرفت و مدت زمان زیادی طول کشید تا وی بار دیگر بتواند مانند یک انسان زندگی کند. او مجبور بود حرف زدن و راه رفتن روی پاهایش را از نو یاد بگیرد. در حال حاضر این دختر سابقاً وحشی هنوز در یک مرکز نگهداری از کودکان معلول و عقب مانده نگهداری شده و اوقات بیکاری خود را در همان مرکز به نگهداری از حیوانات می‌گذراند.

خواندنی‌ها
ارسال نظر
نظرات بینندگان
علیرضا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۳:۱۵
0
0
خیلی جالب بود متشکرم
امیرحسین
|
United States of America
|
۲۰ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۰
0
0
با اینکه بسیار تاسف برانگیز بود ولی در عین حال بسیار هم خواندنی بود نه برای سرگرمی و وقت گذرانی بلکه برای یادگیری و عبرت آموزی و بیشتر از همه برای سپاسگزار بودن از وضعیت امروز خودمان. ???
سینا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۶:۴۷
0
0
سلام موضوع جالب و واقعیتی پر از تفکر که نشان می‌دهد محیط زندگی و تکامل بشر به محل و نوع زندگی مخصوصا ده سال ابتدایی زندگی بستگی مستقیم دارد و هم اینکه انسان و موجودات چگونه خود را باشرایط وفق میدن و مهمتر نشان میده چگونه موجودات تکامل می‌کنند و قسمتهایی از بدنشان خود را با شرایط تطبیق میدن یکی حس بویایی قوی‌تر یکی بینائی بهتر و دیگری راه رفتن با چهار دست و پا یکی گوشت خام و دیگری علف می‌خورد این نشون میده که چرا بدن موجودات طی مدتها تعمییر می‌کنند و قسمتهائی اضافه حذف و بعضی اندامها تقویت میشن طی نسلها خلاصه کلام انسان میتونه کلی تعمییر کنه و سن کودکی بسیار مهم و آینده سازه
.
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۸:۴۹
0
0
یسری از این بدبختا اگه توسط ادما پیدا نمیشدن وضعشون بهتر بود . نمونش اون پسر اهویی بنده خدا
.
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۸:۴۹
0
0
یسری از این بدبختا اگه توسط ادما پیدا نمیشدن وضعشون بهتر بود . نمونش اون پسر اهویی بنده خدا
علم و کیهان