












راز بقا: در جنوب استان کرمان، جایی در نزدیکی شهر سیرجان، باغی وجود دارد که شبیه هیچ باغی نیست. نه از آن جهت که زیبا نیست، بلکه، چون چیزی در خود دارد که هزاران باغ سرسبز ندارند: داستان، درد، اعتراض و هنر.
به گزارش راز بقا، این باغ، بهنام «باغ سنگی» شناخته میشود؛ مکانی که از دل خاک خشکیده و بیحاصل برخاسته، اما بهجای درختان پرمیوه، تنههای خشک درخت را میبینی که بر شاخههایشان سنگ آویزان شده است. اگر ندانسته وارد باغ شوی، شاید اولش تعجب کنی، اما کمی که بایستی و با خودت خلوت کنی، متوجه میشوی که این باغ بیشتر از هزار مزرعه حرف برای گفتن دارد.
به گزارش راز بقا ماجرا از یک کشاورز ساده و زحمتکش آغاز شد. درویشخان اسفندیارپور، مردی روستایی و ناشنوا از اهالی روستای بلورد در نزدیکی سیرجان، زندگیاش را وقف کشاورزی کرده بود. اما روزی رسید که دیگر زمینهایش چیزی نمیدادند. خشکسالیها، بیتوجهیها و نبود امکانات، زمین را از نفس انداخت. جایی که در گذشته زندگی میجوشید، حالا به زمینی خالی و بیروح تبدیل شده بود.
درویشخان که نه صدایی برای فریاد داشت و نه کسی حرف دلش را میفهمید، تصمیم گرفت اعتراضش را به شکلی دیگر نشان دهد. او بهجای اینکه زمین خشک را رها کند، با دستانش چیزی کاشت که ماندگار شد: سنگ.
درویشخان تنههای خشکیده درختان را از بیابان و روستاهای اطراف جمعآوری کرد. سپس به هر شاخه، سنگهایی کوچک و بزرگ را با طناب و زنجیر آویزان کرد. درختانی که روزی زنده بودند، حالا با سنگهایی بر دوششان ایستادهاند؛ انگار دارند بار خشکسالی، فقر و بیتوجهی را بر دوش میکشند.
بعضی از درختان این باغ، سنگهایی بهشکل پرنده یا حیوانات دارند. برخی بهصورت نمادین خوشههایی از سنگ را نشان میدهند. چیدمانشان آنقدر با احساس و بیادعاست که حس میکنی در دل یک نمایشگاه هنری ایستادهای، اما بدون نور، بدون تابلو، بدون صدا؛ فقط تویی و زمین و سنگ.
در نگاه اول ممکن است باغ سنگی را یک اثر هنری ساده یا حتی عجیب بدانیم، اما وقتی ماجرا را بشنویم، میفهمیم که این باغ فراتر از هنر است. اینجا فریاد یک کشاورز مظلوم و تنهاست که نه رسانه داشت، نه امکانات، نه حمایت. باغ سنگی سیرجان، نماد اعتراض به خشکسالی و رنج کشاورزان است؛ نمادی که با کمترین امکانات، بیشترین حرف را زده است.
سالها گذشت و باغ سنگی سیرجان کمکم شناختهتر شد. مستندهایی از درویشخان ساخته شد، گردشگران داخلی و خارجی از این باغ دیدن کردند، و حتی رسانههای هنری به آن پرداختند. درویشخان در سالهای پایانی عمرش در سکوت زندگی کرد و در همان باغ هم به خاک سپرده شد. اما اثری که خلق کرد، امروز جزو میراث فرهنگی غیرملموس سیرجان و کرمان به حساب میآید.
درختانی که دیگر سبز نمیشوند، اما در دل هر گردشگر، تلنگری سبز میکنند. داستان مردی که با تمام سادگیاش، توانست حرفش را به جهانیان بزند.
امروز باغ سنگی سیرجان، بهعنوان یک مکان گردشگری فرهنگی و اجتماعی شناخته میشود. افرادی از سراسر ایران و حتی جهان برای بازدید از آن میآیند. بسیاری آن را نمادی از هنر مفهومی روستایی و مقاومت بومی میدانند.
در اطراف باغ، هنوز بقایای ابزارهایی که درویشخان استفاده کرده دیده میشود. حتی برخی از اهالی محلی با افتخار از او یاد میکنند و داستانش را برای بازدیدکنندگان تعریف میکنند.
پاسخ قطعاً مثبت است. باغ سنگی نشان میدهد که حتی در سختترین شرایط، میتوان از دل خاک بیحاصل، اثر، پیام، و امید ساخت. این ایده میتواند الهامبخش پروژههای فرهنگی، زیستمحیطی و حتی شهری در مناطق خشک باشد. شاید وقت آن رسیده باشد که به هنر و احساس مردمی در طراحی فضاهای عمومی توجه بیشتری شود.
باغ سنگی سیرجان، فقط چند درخت خشکیده با سنگ نیست. این باغ، حرفهای ناگفته یک نسل است؛ نسلی که با بیآبی، بیتوجهی، و تنهایی جنگید و تسلیم نشد. درویشخان اگرچه رفت، اما صدایش از لابهلای سنگها، هنوز هم شنیده میشود. این باغ شاید میوه ندهد، اما حس میکارد، تفکر میکارد، و امید میکارد.