












راز بقا: در دل کوهستانهای زاگرس، جایی که مه سحرگاهی دشتها را در آغوش میکشد و زوزهی گرگ با خندهی مرموز کفتار درهم میآمیزد، افسانهای در میان دامداران لرستانی سینهبهسینه نقل شده که باور به آن، هم ترسناک است و هم شگفتانگیز: افسانهی «آمیزش گرگ و کفتار» و زادهای نفرینشده که «کفتارگرگ» نامیده میشود.
به گزارش راز بقا، بر اساس روایت قدیمی برخی چوپانها و شکارچیان لر، در شبی تاریک و بارانی، گرگی زخمی که از درگیری با سگهای گله گریخته بود، با کفتاری ماده که به تنهایی پرسه میزد، روبهرو شد. در آن شب، نه از دشمنی خبری بود و نه از شکار.
به گفتهی پیران روستا، نیرویی تاریک آن دو جانور را به هم نزدیک کرد و حاصل آن، زادهای بود که نه گرگ بود و نه کفتار؛ چیزی میان آن دو، با بدنی خمیده، زوزهای خفه و خندهای وهمآلود.
این موجود، طبق افسانه، شبها به گلهها حمله میکرد، نه برای خوردن بلکه برای دریدن. رفتارهایش غیرقابلپیشبینی بود. چوپانان میگفتند که حتی سگهای محلی، در برابر او دم فرو میبردند و رم میکردند. رد پایش با چیزی که تاکنون دیده بودند همخوانی نداشت: سه پنجه جلو، دو پنجه عقب، با ردی نامتعادل و جهشهایی غیرعادی.
روایتها میگویند که پس از چندین شب کابوس، چند دامدار دلیر به ردیابی او پرداختند. در درهای پنهان، میان صخره و درختهای بلوط، «کفتارگرگ» را گیر انداختند و کشتند. اما وقتی پیکرش را به روستا بردند، کسی جرئت نکرد به آن دست بزند. بدن حیوان را سوزاندند، ولی خاکسترش تا روزها بوی گوشت سوخته و خون میداد.
به گزارش راز بقا، از دیدگاه زیستشناسی، آمیزش بین گرگ و کفتار ناممکن است. این دو گونه نهتنها از خانوادههای ژنتیکی کاملاً متفاوتاند (گرگ در خانواده سگسانان و کفتار در خانواده کفتارسانان)، بلکه تفاوتهای رفتاری، جغرافیایی و ساختاریشان نیز مانع هرگونه تولیدمثلی میشود.
اما در دل افسانههای بومی، مرز علم و تخیل همیشه در هم تنیده است. شاید «کفتارگرگ» هیچگاه وجود نداشته، اما برای مردمانی که شبها در دل تاریکی چشم به کوه میدوزند، صدای زوزهای ناشناخته میتواند کافی باشد تا افسانهای زنده شود.