کد خبر: ۷۴۹
18 فروردين 1403
15:05

ما چگونه «انسان» شدیم؟!

ما چگونه «انسان» شدیم؟!
مردم تمایل دارند تصور کنند چیزی وجود دارد که ما را اساساً از سایر حیوانات متمایز می‌کند و به ما لقب انسان می‌دهد. اما بیایید این تصور را زیر سوال ببریم.

راز بقا: ما اکنون می‌دانیم که بشر از حدود ۲ میلیون سال یا بیشتر وجود داشته است. گونه انسانی «هومو‎ساپینس» در این بلوک نسبتاً جدید است. بسیاری از گونه‌های انسانی دیگر وجود داشتند که ما با برخی از آن‌ها آمیخته شدیم. پس این یک سوال اجتناب‌ناپذیر است: چه زمانی می‌توانیم در داستان طولانی تکامل ادعای شخصیت کنیم؟!

به گزارش راز بقا، در اساطیر ما، اغلب یک لحظه منحصربه‌فرد وجود دارد که در آن ما «انسان» شده‌ایم. حوا میوه درخت علم را چید و به خوبی و بدی آگاهی یافت. پرومتئوس انسان‌ها را از گل آفرید و به آن‌ها آتش داد. اما در داستان مدرن، یعنی تکامل، هیچ لحظه مشخصی از خلقت وجود ندارد. در عوض، انسان‌ها به تدریج، نسل به نسل، از گونه‌های پیشین پدید آمدند.

مانند هر انطباق پیچیده دیگری، بشریت ما (بال پرنده، بال نهنگ، انگشتان‌مان و...) گام به گام، طی میلیون‌ها سال تکامل یافت. جهش در DNA ما ظاهر شد، در میان جمعیت گسترش یافت و اجداد ما به آرامی شبیه ما شدند و در نهایت ما ظاهر شدیم.

میمون‌های عجیب، اما هنوز هم میمون‌ها

اگرچه انسان نیز نوعی حیوان است اما ما بر خلاف سایر حیوانات هستیم. ما زبان‌های پیچیده‌ای داریم که به ما امکان می‌دهند ایده‌ها را بیان و با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم. ما خلاق هستیم: هنر، موسیقی و ابزار می‌سازیم. تخیل ما به ما اجازه می‌دهد تا دنیا‌هایی را که زمانی وجود داشته‌اند، تصور کنیم، جهان‌هایی را که ممکن است هنوز وجود داشته باشند، رویاپردازی کنیم و جهان بیرونی را مطابق با آن افکار مرتب کنیم.

زندگی اجتماعی ما شبکه‌های پیچیده‌ای از خانواده‌ها، دوستان و جوامع اصت که با احساس مسئولیت نسبت به یکدیگر پیوند خورده‌اند. ما همچنین نسبت به خود و جهان خود آگاهی داریم: احساس، خردمندی، آگاهی... یا هر چه شما بنامید.

با این حال، تمایز بین خودمان و سایر حیوانات، مسلماً رفتاری مصنوعی است. حیوانات بیشتر از آن‌چه ما فکر می‌کنیم شبیه انسان هستند، یا دوست داریم فکر کنیم هستند. تقریباً تمام رفتار‌هایی که زمانی برای خودمان منحصربه‌فرد می‌دانستیم، در حیوانات دیده می‌شود، حتی اگر کمتر توسعه‌یافته باشند.

گوریل‌ها نیز از ابزار استفاده می‌کنند

این به ویژه در مورد میمون‌های بزرگ صادق است. برای مثال شامپانزه‌ها ارتباط ساده‌ای با اشاره و کلام دارند. آن‌ها ابزار‌های خام، حتی سلاح، می‌سازند و گروه‌های مختلف مجموعه‌های مختلفی از ابزار‌ها (فرهنگ‌های متمایز) دارند. شامپانزه‌ها همچنین زندگی اجتماعی پیچیده‌ای دارند و با یکدیگر همکاری می‌کنند.

به گزارش راز بقا، همان‌طور که داروین در کتاب «تبار انسان» اشاره کرد، تقریباً همه چیز‌های عجیب‌وغریب در مورد «انسان خردمند» شامل احساسات، شناخت، زبان، ابزار‌ها و جامعه، به شکلی ابتدایی در حیوانات دیگر نیز وجود دارد. ما متفاوت هستیم، اما کمتر از آن‌چه فکر می‌کنیم متفاوتیم.

اگر گونه‌های دیگر انسان‌ها منقرض نشده بودند، همچنان خود را «انسان» می‌دانستیم؟

در گذشته نیز برخی از گونه‌ها بسیار بیشتر از میمون‌ها شبیه ما بودند. آردیپیتکوس، استرالوپیتکوس، هومو ارکتوس و نئاندرتال‌ها. هومینین‌ها (انواع گونه‌های انسانی) شامل حدود ۲۰ گونه شناخته شده و احتمالاً ده‌ها گونه ناشناخته است.

انقراض سایر انسان‌ها، باعث شد که همه گونه‌هایی که میان ما و میمون‌های دیگر بودند، از بین بروند. درنتیجه این تصور را ایجاد کرد که ما با دنیایی وسیع و غیرقابل ارتباط گرفتن با گذشته طرفیم که منجر شده از بقیه حیات روی زمین جدا باشیم.

کشف این گونه‌های منقرض شده، نشان می‌دهد که چگونه فاصله بین ما و سایر حیوانات، به تدریج و در طول هزاره‌ها زیاد شده است.

تکامل بشریت

اصل و نسب ما احتمالاً حدود ۶ میلیون سال پیش از شامپانزه‌ها جدا شده است. با این حال، این اولین انسان‌ها، اعضای نسل انسان، به سختی انسان به نظر می‌رسیدند. برای چند میلیون سال اول، تکامل هومینین کند بود.

اولین تغییر بزرگ، درست راه رفتن بود که به انسان‌ها اجازه داد از جنگل‌ها به سمت چمنزار‌ها و بوته‌های بازتر حرکت کنند. اما اگر آن‌ها مثل ما راه می‌رفتند، هیچ چیز دیگری نشان نمی‌دهد که اولین انسان‌ها انسان‌تر از شامپانزه‌ها یا گوریل‌ها بودند. اولین انسان شناخته‎شده، مغزی داشت که کمی کوچکتر از یک شامپانزه بود و هیچ مدرکی وجود ندارد که آن‌ها از ابزار استفاده می‌کردند.

میلیون سال بعد، استرالوپیتکوس ظاهر شد. استرالوپیتکوس مغز کمی بزرگتر داشت (بزرگتر از شامپانزه و کوچکتر از گوریل) ابزار این انسان کمی پیچیده‌تر از شامپانزه‌ها بود و از سنگ‌های تیز برای قصابی حیوانات استفاده می‌کرد.

سپس «هوموهابیلیس» آمد. برای اولین بار، اندازه مغز هومینین از سایر میمون‌ها بیشتر شد. ابزار‌های این انسان (شامل تکه‌های سنگ، سنگ‌های چکشی، خردکن و...) بسیار پیچیده‌تر شدند. پس از آن، حدود ۲ میلیون سال پیش، به دلایلی که هنوز متوجه نشده‌ایم، تکامل انسان شتاب گرفت.

مغز‌های بزرگ

در این مرحله «هوموارکتوس» ظاهر شد. ارکتوس بلندتر بود، بیشتر شبیه ما بود و مغز بزرگی داشت (چندین برابر بزرگ‌تر از مغز شامپانزه و دو-سوم مغز ما). آن‌ها ابزار‌های پیچیده‌ای مانند دستگیرهای سنگی می‌ساختند. این یک پیشرفت تکنولوژیکی بزرگ بود. این انسان‌ها برای ایجاد چنین چیزی، نیاز به مهارت و برنامه‌ریزی داشتند و احتمالاً باید به هم یاد می‌دادند که چگونه آن را بسازند.

حتی ممکن است این یک متا-ابزار برای ساختن ابزار‌های دیگر بوده باشد؛ مانند نیزه‌ها و چوب‌های حفاری.

اگر گونه‌های دیگر انسان‌ها منقرض نشده بودند، همچنان خود را «انسان» می‌دانستیم؟

دستگیرِ ساخته شده توسط هومو ارکتوس، از دریاچه ناترون، تانزانیا

هومو ارکتوس هم مثل ما دندان‌های کوچکی داشت. این نشان‌دهنده تغییر رژیم غذایی گیاهی به خوردن گوشت بیشتر، احتمالاً در پی شکار است.

این‌جا به نظر می‌رسد تکامل ما شتاب می‌گیرد. ارکتوسِ بزرگ‌مغز، به‌زودی باعث پیدایش گونه‌های بزرگ‌مغزتر شد. این هومینین‌های بسیار باهوش در آفریقا و اوراسیا گسترش یافتند و به نئاندرتال‌ها، دنیسووان‌ها، هومو رودزینسیس و هومو ساپینس‌های باستانی تبدیل شدند.

فن‌آوری بسیار پیشرفته‎تر شد؛ نیزه‌های سنگی و آتش ظاهر شد. حتی، اشیایی که هیچ کارکرد مشخصی ندارند، مانند جواهرات و هنر نیز در نیم میلیون سال گذشته خود را نشان دادند.

برخی از این گونه‌ها از نظر اسکلت و DNA به طرز شگفت‌آوری شبیه ما بودند.

انسان‌های نئاندرتال، مغز‌هایی داشتند که از نظر اندازه به مغز ما نزدیک می‌شدند، و در طول زمان حتی مغزهای‌شان بر اثر تکامل بزرگ‌ترشد. تا اینکه آخرین نئاندرتال‌ها دارای ظرفیت‌های جمجمه‌ای قابل مقایسه با انسان مدرن بودند.

این احتمال وجود دارد که آن‌ها خود را انسان تصور می‌کرده‌اند و یا حتی در مورد خود صحبت می‌کردند.

سوابق باستان‌شناسی نئاندرتال، رفتار منحصر به فرد انسان را ثبت می‌کند که نشان از ذهنی شبیه ذهن ما دارد. نئاندرتال‌ها شکارچیان ماهر و همه‌کاره‌ای بودند که از همه‌چیز؛ از خرگوش گرفته تا کرگدن و ماموت‌های پشمالو بهره‌برداری می‌کردند. آن‌ها ابزار پیچیده‌ای می‌ساختند؛ مانند پرتاب نیزه‌هایی با نوک سنگی. آن‌ها جواهراتی را از صدف، دندان حیوانات و چنگال عقاب درست می‌کردند و هنرشان را در غار پیاده می‌کردند. گوش‌های نئاندرتال‌ها مانند گوش ما برای شنیدن ظرافت‌های گفتار سازگار شده بودند. ما می‌دانیم که آن‌ها مردگان خود را دفن و احتمالاً برای آن‌ها سوگواری می‌کردند.

چیز‌های زیادی در مورد نئاندرتال‌ها وجود دارد که ما نمی‌دانیم و هرگز نخواهیم دانست. اگر آن‌ها از نظر اسکلت و رفتارشان بسیار شبیه ما بودند، منطقی است حدس بزنیم که ممکن است از جهات دیگر نیز مانند ما بوده باشند؛ مثلا اینکه آواز می‌خواندند و می‌رقصیدند، از ارواح می‌ترسیدند و خدایان را می‌پرستیدند. نئاندرتال‌ها احتمالا از ستاره‌ها شگفت‌زده بودند، داستان می‌گفتند، با دوستانشان می‌خندیدند و فرزندانشان را دوست داشتند. در نتیجه آن‌ها نیز باید قادر به اعمال محبت‌آمیز و همدلی و همچنین ظلم، خشونت و فریب بوده باشند.

در مورد گونه‌های دیگر منقرض‌شده مانند هوموساپینس اطلاعات بسیار کمتری وجود دارد، اما منطقی است که از روی مغز بزرگ و جمجمه‌های انسان مانند آن‌ها حدس بزنیم که آن‌ها نیز بسیار شبیه ما هستند.

عشق و جنگ

من اعتراف می‌کنم که وجود این دو در گونه‌های دیگر انسانی، یک گمانه‌زنی است. با این‌حال DNA نئاندرتال‌ها، دنیسووان‌ها و سایر انسان‌ها در ما یافت می‌شود. درواقع ما با آن‌ها آشنا شدیم و با هم صاحب فرزند شدیم؛ همین امر، چیز‌های زیادی در مورد انسان بودن آن‌ها می‌گوید.

برای اینکه ژن‌های نئاندرتال وارد جمعیت‌های ما شوند، نه تنها باید با آن‌ها جفت‌گیری می‌کردیم، بلکه باید با موفقیت کودکانی را بزرگ می‌کردیم که برای بزرگ‌کردن فرزندان خود‌مان تکامل پیدا می‌کردند. اگر این جفت‌ها ناشی از ازدواج داوطلبانه باشد، احتمال این اتفاق باز هم بیشتر است. اختلاط ژن‌ها همچنین مستلزم پذیرفته‌شدن نوادگانِ دورگه آن‌ها در گروه‌های خود، به عنوان یک انسان کاملاً انسانی بود.

من استدلال می‌کنم که این استدلال‌ها نه تنها برای نئاندرتال‌ها، بلکه برای گونه‌های دیگری که ما با آن‌ها آمیخته‌ایم، از جمله دنیسووان‌ها و انسان‌های ناشناخته در آفریقا نیز صادق است.

این بدان معنا نیست که برخورد بین گونه‌های ما بدون تعصب یا کاملاً مسالمت‌آمیز بوده است. احتمالاً ما مسئول انقراض این گونه‌ها بودیم. با این وجود حتماً زمان‌هایی نیز وجود داشته که از اختلافات خود گذشته‌ایم تا انسانیت مشترکی پیدا کنیم.

در نهایت، همه این اتفاقات گویای این است که در حالی‌که ما جایگزین این انسان‌ها شدیم، این کار زمان‌بر بوده است. انقراض نئاندرتال‎ها، دنیسووان‌ها و سایر گونه‌ها صد‌ها هزار سال طول کشید. اگر نئاندرتال‌ها و دنیسووان‌ها واقعاً احمق، فاقد زبان یا تفکر پیچیده بودند، غیرممکن است که توانسته باشند انسان‌های مدرن را تا زمانی که این کار را انجام می‌دادند، دور نگه دارند.

مرز انسان بودن

اگر آن‌ها این‌قدر شبیه ما بودند، چرا انسان امروزی جایگزین آن‌ها شد؟ نامشخص است، شاید جرقه‌ای از خلاقیت، بهتر کار کردن با کلمات، مهارت در ابزار‌ها و مهارت‌های اجتماعی به ما برتری داد. تفاوت هر چه که بود، ظریف بود وگرنه اینقدر طول نمی‌کشید تا برنده شویم.

به گزارش راز بقا، در حالی‌که ما دقیقاً نمی‌دانیم این تفاوت‌ها چه بودند، شکل متمایز جمجمه ما ممکن است سرنخی ارائه دهد. نئاندرتال‌ها دارای جمجمه‌های کشیده و برآمدگی‌های عظیم ابرو بودند. انسان‌ها دارای جمجمه پیازی شکلی شبیه توپ فوتبال هستند و فاقد برآمدگی‌های ابرو هستند. 

اگر گونه‌های دیگر انسان‌ها منقرض نشده بودند، همچنان خود را «انسان» می‌دانستیم؟

انسان هایدلبرگنسیس در مقایسه با انسان خردمند

حدس من این است که مرز انسان خردمند ممکن است لزوماً «هوش خام» نباشد، بلکه تفاوت در نگرش است. نگرش به نوبه خود به ما کمک کرده تا جوامع خود را بزرگ‌تر، پیچیده‌تر، مشارکتی، باز و نوآور کنیم، چیزی که باعث برتری بر جامعه نئاندرتال‌ها شد.

اساسا انسانیت چیست؟!

تا به حال، من از یک سوال مهم طفره رفته‌ام، که می‌توان گفت مهم‌ترین سوال است. اساسا انسانیت چیست؟ چگونه می‌توانیم بدون تعریف آن را مطالعه کرده و تشخیص دهیم؟

مردم تمایل دارند تصور کنند که چیزی وجود دارد که ما را اساساً از سایر حیوانات متمایز می‌کند. برای مثال، بیشتر مردم فکر می‌کنند که فروش، پختن یا خوردن یک گاو اشکالی ندارد، اما این کار را با قصابی کردن آن حیوان یکی نمی‌دانند. این می‌تواند از نظر ما انسانیت باشد. به عنوان یک جامعه، ما نمایش شامپانزه‌ها و گوریل‌ها را در قفس تحمل می‌کنیم، اما از در قفس قرار دادنِ دیگر انسان‌ها ناراحت می‌شویم. به همین ترتیب، ما می‌توانیم به یک مغازه برویم و یک توله سگ یا بچه گربه بخریم، اما نه یک بچه!

به گزارش راز بقا، قوانین برای ما و دیگر گونه‌های زنده زمین متفاوت است. حتی فعالان سرسخت حقوق حیوانات از حقوق حیوانات برای حیوانات دفاع می‌کنند نه حقوق بشر. هیچ کس پیشنهاد نمی‌دهد که به میمون‌ها حق رای دادن یا کاندیداتوری را بدهند. ما ذاتاً خود را در یک سطح اخلاقی و معنوی متفاوت می‌بینیم. ما ممکن است حیوان خانگی مرده خود را دفن کنیم، اما انتظار نداریم که روح سگ ما را تعقیب کند، یا گربه‌ای را که در بهشت منتظر است، بیابیم.

کلمه انسانیت به معنای مراقبت و دلسوزی نسبت به یکدیگر است، اما مسلماً این یک ویژگی پستانداران است، نه انسانی. یک گربه مادر از بچه گربه هایش مراقبت می‌کند و یک سگ، شاید بیشتر از هر انسان دیگری، ارباب خود را دوست دارد. نهنگ‌های قاتل و فیل‌ها پیوند‌های خانوادگی مادام العمر را تشکیل می‌دهند. اورکا‌ها برای گوساله‌های مرده‌شان غصه می‌خورند و فیل‌ها در حال بازدید از بقایای همراهان مرده‌شان دیده می‌شوند. زندگی و روابط عاطفی مختص ما نیست.

پس چه چیزی ما را متمایز می‌کند؟ شاید این «آگاهی» است که ما را متمایز می‌کند. اما سگ‌ها و گربه‌ها نیز مطمئناً مثل ما آگاه هستند؛ آن‌ها ما را به عنوان یک فرد می‌شناسند، همانطور که ما آن‌ها را می‌شناسیم. آن‌ها آنقدر ما را درک می‌کنند تا بفهمند چگونه باید ما را وادار کنند که به آن‌ها غذا بدهیم، یا اجازه دهیم از در بیرون بروند - یا حتی زمانی که روز بدی را سپری کرده‌ایم، همراه ما باشند. اگر این آگاهی نیست، چیست؟

ممکن است به مغز بزرگ‌مان اشاره کنیم که ما را متمایز می‌کند، اما آیا این ما را انسان می‌کند؟ گونه‌ای از دلفین‌ها هستند که مغزشان تا حدودی بزرگ‌تر از ماست. مغز فیل‌ها سه برابر مغز ماست. مغز اورکا، چهار بار و مکغز نهنگ‌های اسپرم پنج بار از ما بزرگتر است. اندازه مغز در انسان نیز متفاوت است.

آلبرت انیشتین مغز نسبتاً کوچکی داشت (کوچکتر از نئاندرتال‌های معمولی، دنیسووا‌ها یا هومو رودزینسیس) آیا او کمتر انسان بود؟ بنابراین چیزی غیر از اندازه مغز باید از ما انسان بسازد! 

آیا گربه‌ها آگاه هستند؟

اگر گونه‌های دیگر انسان‌ها منقرض نشده بودند، همچنان خود را «انسان» می‌دانستیم؟

ما می‌توانیم انسانیت را بر حسب توانایی‌های شناختی بالاتر تعریف کنیم؛ هنر، ریاضیات، موسیقی، زبان. انسان‌ها در انجام همه این کار‌ها با یکدیگر تفاوت دارند. من نسبت به استیون هاوکینگ تمایل کمتری به ریاضی دارم، کمتر از جین آستین ادب دارم، کمتر از استیو جابز مبتکر هستم، کمتر از تیلور سویفت اهل موسیقی هستم، کمتر از مارتین لوتر کینگ خوش بیان هستم. آیا من از این جهات کمتر از آن‌ها انسان هستم؟

بنابراین، اگر حتی نمی‌توانیم آن را تعریف کنیم، چگونه می‌توانیم بگوییم از کجا شروع می‌شود و به کجا ختم می‌شود یا اینکه ما منحصربه‌فرد هستیم؟ چرا ما اصرار داریم که گونه‌های دیگر را ذاتاً پست‌تر بدانیم، اگر دقیقاً مطمئن نیستیم که چه چیزی ما را ما می‌سازد؟

ما نیز لزوماً نقطه پایان منطقی تکامل انسان نیستیم. ما یکی از بسیاری از گونه‌های هومینین بوده و هستیم، و بله... تفاوت این است که ما برنده شدیم. با این‌حال می‌توان یک سیر تکاملی دیگر را تصور کرد، توالی متفاوتی از جهش‌ها و رویداد‌های تاریخی که منجر به مطالعه باستان شناسانِ نئاندرتال روی جمجمه‌های عجیب‌وغریب و حباب‎مانندِ ما می‌شود! آن‌ها در این توالی متفاوت به این فکر می‌کنند که ما چقدر انسان هستیم؟!

به گزارش راز بقا، ماهیت تکامل به این معنی است که موجودات زنده در دسته بندی‌های منظمی قرار نمی‌گیرند. گونه‌ها به تدریج از یکی به دیگری تغییر می‌کنند و هر فرد در یک گونه کمی متفاوت است - که تغییر تکاملی را ممکن می‌کند. اما این تعریف انسانیت را سخت می‌کند.

ما هر دو به دلیل انتخاب طبیعی شبیه حیوانات دیگر هستیم، اما به دلیل نسب مشترک آن‌ها را دوست داریم. ما انسان‌ها هم شبیه هم هستیم و هم متمایز از یکدیگریم، ما با اجداد مشترک با دیگر هوم‌ساپین‌ها متحد شده‌ایم، به دلیل تکامل و ترکیب منحصر به فرد ژن‌هایی که از خانواده هایمان یا حتی گونه‌های دیگر به ارث می‌بریم، متفاوت هستیم.

طبقه‌بندی موجودات زنده در دسته‌بندی‌های دقیق دشوار است، زیرا تکامل دائماً چیز‌ها را تغییر می‌دهد، گونه‌های متنوعی را ایجاد می‌کند و تنوع در گونه‌ها را شکل می‌دهد.

درست است، از برخی جهات، گونه‌های ما انسان‌های امروزی چندان متنوع نیست. بدن ما نسبت به اسفنج، گل رز یا درختان بلوط از نظر شکل تفاوت کمتری با یکدیگر نشان می‌دهد. اما در رفتار ما، بشریت بسیار متنوع است. ما شکارچی، کشاورز، ریاضیدان، سرباز، کاشف، نجار، جنایتکار و هنرمند هستیم!

راه‌های بسیار متفاوتی برای انسان بودن وجود دارد، جنبه‌های بسیار متفاوتی برای شرایط انسانی وجود دارد، و هر یک از ما باید معنای انسان بودن را تعریف و کشف کنیم. از قضا این ناتوانی در تعریف انسانیت یکی از خصوصیات انسانی ماست.

خواندنی‌ها
ارسال نظر
علم و کیهان